وقتی از راه میرسی بودنت را زیر احساس انگشتانم میخوانم

صدایت را چه آشنا می جویم و از آمدنت دلم چه حال عجیبی می شود

وقتی می آیی دلم را فرش راهت می کنم

از این زندان تهی رها می شوم و تن به سکوت شبهای مهتابی تو می سپارم

وقتی می آیی هوای صبح با بوی گل ها یکی می شود و می پیچد در خاطرم

وقتی از راه می رسی

 



شنبه 1 بهمن 1390برچسب:, |

 
 

لبخند که می زنم پیدایم می کنی 

باران می بارد، تو از کنارم می گذری

فریاد نمی کشم که بازگردی 

می دانم امشب این آسمان تاب ماه را ندارد 

لبخند می زنم، 

فراموش می کنم.. 



شنبه 1 بهمن 1390برچسب:, |

 
 

هر که آید گوید:
گریه کن، تسکین است
گریه آرام دل غمگین است 

چند سالی است که من می گریم
در پی تسکینم 

ولی ای کاش کسی می دانست
چند دریا
بین ما فاصله است
من و آرام دل غمگینم

 



شنبه 1 بهمن 1390برچسب:, |

 
 

اینک

اینک این من...تنها...دستهایم سرد است

قدرتم نیست دگر...تا که شعری گویم

گر چه تنها هستم

نه به دنبال توام

نه تو را می جویم

حال می فهمم من...چه عبث بود آن خواب

کاش می دانستم عشق تو می گذرد

تو چه آسان گفتی دوستت دارم را

و چه آسان رفتی...

کاش می فهمیدی وسعت حرفت را

آه...افسوس چه سود

قصه ای بود و نبود ...



شنبه 1 بهمن 1390برچسب:, |

 
 

 

چقدر كلمه عشق برايم غريب شده است!!!

كلمه اي كه امروزه شده بازيچه ي لبهاي دخترك ها و پسرك هايي

كه براي رسيدن به خواسته هاي غير انساني خود از آن استفاده مي كنند.

عشق !

هر چه فكر مي كنم نمي دانم مفهوم اين كلمه چيست.

يعني واقعا عشق همان كلمه اي است كه آنها ازش استفاده مي كنند.

بهتر است سري به گذشته ها و به عشق هاي گذشته بزنيم . آنها

معني واقعي عشق را فهميدند و درك كردند . عشق هاي زيبايي هم

مانند شيرين و فرهاد . ليلي ومجنون .

اما نه نمي شود اين عشق ها را هم باور كرد . دارم كم كم به اين باور

مي رسم كه عشق گذشته هم كذايي وزود گذر بوده. واي خداي من !

من بجاي اينكه عاشق بشوم دارم متنفر مي شوم .يعني چه بر سر من و

اين آدمك ها آمده كه يكي از بهترين و قشنگ ترين احساس

آدمي را فراموش كرده ايم . گويند زندگي بدون عشق مرگ است .

پس مرگ زندگي ما آدم ها نزديك است...

عاشقي يعني ديوانگی

 



شنبه 1 بهمن 1390برچسب:, |

 
 

بازی

 

برای بازی روزگار خود را آماده کرده بودم

اما نمی دانستم روزگار دست مرا خواهند خواند 

روزگار چه بازیگریست

دلم را به امید برد و پیروزی خوش کرده بودم 

اما هیچ گاه فکر نمی کردم بازنده مطلق این بازی من باشم

از این بازی تنها غم و اندوه

تنهایی و غربت

سیاهی و اشک نصیبم گشت

حال به امید بازی آخر زندگیم

تا شاید کابوس و وحشت بازی روزگار را از من بگیرد

 



جمعه 1 دی 1390برچسب:, |

 
 

سیلی به نام زندگی

اشكهايم جاري گشت رودباري شد

و سيل اشك ويران كرد روزگارم را

رد پاي خاطرات در بستر رودخانه اشك مدفون شد

 و واژه اي يافت نكردم كه تا جايگزين زندگيم كنم

جز بوي نم دار تاريكي زندانم

 و صداي خسته نفسهايم چيزي برايم نمانده

كلمات از ذهنم پاك گشته

 و زبانم قادر به بيان نيست
تاريكي و تنهايي مرحمي گشتند براي زخمهاي كهنه






جمعه 1 دی 1390برچسب:, |

 
 

 

بسـﺎﻁ ﮐـﺮﺩﻩ ﺍﻡ

ﻭ ﺗﻤــﺎﻡ ﻧــﺪﺍﺷﺘــﻪ ﻫﺎﯾـﻢ ﺭﺍ

ﺑــﻪ ﺣــﺮﺍﺝ ﮔﺬﺍﺷﺘـﻪ ﺍﻡ...

ﺑـﯽ ﺍﻧﺼـــﺎﻑ

ﭼــﺎﻧـﻪ ﻧــﺰﻥ

...ﺣﺴﺮﺕ ﻫﺎﯾﻢ

ﺑـﻪ ﻗﯿﻤــﺖ ﻋﻤـــﺮﻡ

ﺗﻤــﺎﻡ ﺷـــﺪﻩ


 

 



جمعه 1 دی 1390برچسب:, |